نظريه ي اخلاق مبتني بر نيازها (2)


 

نويسندگان: محمدرضا حاتمي
محمد علي شمالي




 

نظريه ها
 

از مشهورتدرباره ي نيازها، مي توان به نظريه هاي زير اشاره کرد:

الف)نظريه ي سلسله مراتب نيازهاي «ابراهام مزلو»(20)
 

مزلو نيازهاي انسان را در پنج دسته طبقه بندي کرده است: 1. نيازهاي فيزيولوژيک؛ 2. نيازهاي ايمني؛ 3. نيازهاي عشق و تعلق؛ 4. نياز به احترام؛ 5.نياز به خودشکوفايي. ايده ي محوري اين نظريه آن است که نيازهاي انساني، از لحاظ رشد و تسلط بر رفتار، سلسله مراتب مترتب بر هم دارند؛ يعني هر چه نياز در مرتبه ي پايين تر قرار داشته باشد، در فرايند رشد زودتر آشکار مي شود. نکته ي ديگر اينکه، نيازهاي پايين تر، قوي ترين انگيزه هاي حاکم هستند؛ در حالي که نياز به خودشکوفايي، ضعيف ترين انگيزه هاست.

ب)نظريه ي ERG «کليتون آلدرفر»(21)
 

آلدرفر، در مقابل نيازهاي مزلو، نيازهاي سه گانه ي نظريه ي خود را بدين صورت پيشنهاد کرد: 1.نيازهاي حياتي؛(22) 2.نيازهاي همبستگي؛(23) 3.نيازهاي رشد؛(24) از حرف اول هر يک از اين مجموعه نيازها، نام نظريه ERG حاصل شده است. بر اساس نظريه ي آلدرفرــ بر خلاف نظريه ي مزلو ــ ممکن است چند نياز به طور هم زمان موجب انگيزش شوند.

ج)نظريه ي نيازهاي آشکار «هنري موري»(25)
 

موري، فهرست جامعي از نيازهاي انسان تهيه کرد. او اين کار را با تمايز بين دو مجموعه از اين نيازها آغاز کرد؛ نيازهاي اوليه که جنبه ي فيزيولوژيک دارند و نيازهاي ثانويه که جنبه ي روان شناختي دارند. نيازهاي اوليه مانند نياز به هوا، غذا، امور جنسي، آب و...اهميت زيادي دارند، اما آنچه بيشتر توجه موري را به خود جلب کرد، نيازهاي ثانويه بود. پژوهش موري او را واداشت تا فهرستي از بيست نياز تنظيم کند. نيازهاي انسان از نظر موري عبارت اند از: 1.خواري طلبي؛ 2.پيشرفت؛ 3.پيوند جويي؛ 4.پرخاشگري؛ 5.خود مختاري؛ 6.مقابله؛ 7.خويشتن يابي؛ 8.دنباله روي؛ 9.سلطه گري؛ 10.نمايش؛ 11.آسيب گريزي؛ 12.تحقيرگريزي؛ 13.مهرورزي؛ 14.نظم؛ 15.بازي؛ 16.طرد؛ 17.شناخت حسي؛ 18.ميل جنسي؛ 19.مهر طلبي؛ 20.فهم. فهرست او از نيازهاي انسان، مهم ترين خدمت وي به روان شناسي به شمار مي آيد.(26) موري بر اين باور بود که نيازها، اکتسابي و آموختني هستند؛ بر خلاف مزلو که معتقد بود همه ي انسان ها با نيازهاي شبه غريزي به دنيا مي آيند و همين نيازها، انسان را به تبديل شدن به آنچه در توان اوست، فرا مي خوانند. يعني نيازها، فطري و ژنتيکي هستند.

د)نظريه اريک فروم(27)
 

اريک فروم، مؤثرترين عامل در شخصيت انسان را نيازهاي رواني مي داند. به باور فروم، نيازهاي جسماني، بين انسان و حيوانات مشترک اند؛ در حالي که حيوانات نيازهاي رواني ندارند و اين نيازها ويژه ي انسان اند. او پنج نياز را به عنوان نيازهاي رواني نام مي برد. 1.وابستگي؛ 2.استعلاء؛ 3.ريشه داشتن؛ 4.حس هويت؛ 5.موازين جهت گيري.(28)

هـ)نظريه شهيد مطهري
 

شهيد مطهري از جمله دانشمندان مسلماني است که نيازهاي انسان را به انواع گوناگون دسته بندي کرده استکه به يکي از آنها اشاره مي کنيم. وي نيازهاي انسان را به اوليه و ثانويه تقسيم مي کنند؛ نيازهاي اوليه را نيازهايي مي داند که از عمق ساختمان جسمي و روحي انسان و از طبيعت زندگي اجتماعي او سرچشمه مي گيرد. تا زماني که انسان، انسان است و زندگي وي زندگي اجتماعي است، آن نوع نيازها هست. اين نيازها يا جسمي اند يا روحي و يا اجتماعي. نيازهاي جسمي مانند نياز به خوراک، پوشاک، مسکن و همسر؛ نيازهاي روحي مانند علم، زيبايي، نيکي، پرستش، احترام و تربيت و نيازهاي اجتماعي از قبيل معاشرت، مبادله، تعادل، عدالت، آزادي و مساوات.
به اعتقاد استاد مطهري، نيازهاي ثانويه نيازهايي اند که از نيازهاي اوليه ناشي مي شوند. نياز به انواع وسايل زندگي که در هر عصر و زماني فرق مي کند، از اين نوع است. نيازهاي اوليه، محرک بشر به سوي کمال است؛ اما نيازهاي ثانويه ناشي از تکامل زندگي است و در عين حال، محرک به سوي کمال بالاتر است. نيازهاي اوليه هميشه وجود دارد و هيچ گاه کهنه نمي شوند و از بين نمي روند؛ اما نيازهاي ثانويه ممکن است تغيير کنند، کهنه شوند و يا از بين بروند؛ اما بعضي از آنها هميشه زنده و جديد هستند؛ مانند نياز به قانون که ناشي از نياز به زندگي اجتماعي است.(29)

توضيح نظريه ي اخلاق مبتني بر نيازها
 

نوع نگرش به انسان، خميرمايه ي شکل گيري يک نظريه و قانون است. از اين روي، خاستگاه قواعد اخلاقي نيز نوعي انسان شناسي است. واژه ي «انسان»، دست کم سه تصوير يا مفهوم را به ذهن متبادر مي سازد: الف)مفهوم کلامي معناي ديني آدم و حوا توأم با مفهوم آفرينش، بهشت و دوزخ؛ ب)مفهوم فلسفي که در آن انسان به مثابه موجود عاقل {حيوان ناطق} خود را در طبيعت در مي يابد؛ ج)مفهوم علمي که برخي از رشته هاي نوين علمي مانند روان شناسي به آن پرداخته اند. در اين رويکرد، بايد انسان را بخشي از طبيعت يا جزئي از هستي عام طبيعي تلقي کرد. اکنون مي توانيم درباره ي انسان به منزله ي موجودي (طبيعي)ــ موجودي که طبيعتاً داراي اهداف، تمايلات، نيازها و خواسته هايي است ــ مطالعه کنيم. بنابراين، روان شناسي نوين، برداشتي جديد از آدمي پيدا کرد که «فيليپ ريف»(30) آن را انسان روان شناسي (31) ناميد. اين انسان جديد، افزون بر حوزه ي روان شناسي، در حوزه هاي ديگر علوم نيز براي خود اقتدار کسب کرده است. آنچه جامعه شناسان، روان شناسان و عالمان علم وظايف الاعضاي جديد مي گويند، پايه اصلي علم اخلاق است؛ زيرا اين گروه ها درباره ي همان ظواهر و پديدارهاي قابل مطالعه پژوهش مي کنند.
نظريه اين گونه دنبال مي شود که: انسان از اين ديدگاه، انباشته از نيازهايي است که افزون براينکه موجوديت زندگي و بقايش مشروط به وجود آنهاست، همين تمايلات و نيازها عامل اصلي تعيين رفتار او هستند و «ترضيه ي نفس»، هدف نهايي هر گونه فعاليت است. آنچه انسان را به تلاش و تکاپو وا مي دارد و براي رفتار انرژي توليد مي کند، همين نيازهاست. نيازها به صورت انگيزه هايي براي انواع خاص رفتار در مي آيند و رفتارها، به منزله ي بازتابي از نيارها محسوب مي شوند. اينکه انسان بايد چه رفتاري را ابتدا انجام دهد و چه کاري را به بعد موکول کند، به ماهيت و نوع نياز بستگي دارد، شديدترين نياز، فوري ترين توجه را دريافت مي کند.
انسان، نيازها و خواسته هايي دارد؛ اين نيازها، «بايد آفرين» مي باشند؛ يعني نيازهاي طبيعي اندام ها و قوا، با به کار گرفتن آگاهي و شعور، در ما بايدهايي به وجود مي آورند تا به کمک آنها، نيازهاي خود را برطرف سازند. در نتيجه، هر بايد، معلول اقتضاي قواي فعال طبيعي و تکويني انسان است. رابطه اي که ميان غذا و سيري هست، رابطه اي جبري و ضروري است؛ يعني غذا خوردن، خود به خود و به حکم قانون علت و معلول، ايجاد احساس سيري مي کند. اما ميان سيري و مراجعه به کارفرما رابطه ي جبري نيست؛ ولي دستگاه ادراکي، که تابعي از ساختمان طبيعي ماست، چون ميان غذا و سيري، «بايد»ي جبري تميز مي دهد، از روي آن ملازمه ي حقيقي، بايدي اعتباري (لزوم مراجعه به کارفرما) مي سازد تا به احساس دروني خود که خواهان سيري است، پاسخ مساعد دهد.
بنابراين، در صورت پذيرش اين مطلب، ثابت شده است که بايد به آن «بايد» عمل کرد. به سخن ديگر، بايدهايي که از مقتضاي ساختمان طبيعي مايه مي گيرند، بايدها و حکم هايي طبيعي و فطري اند که سند جايز و واجب بودن خود را بدون نياز به هيچ برهان، بر دوش خود حمل مي کنند؛ يعني وقتي مشخص شد حکمي فطري است، ديگر نمي توان از خوبي و بدي آن پرسش کرد؛ زيرا هر حکم فطري، خود به خود خوب است.(32)
ذات انسان يک واقعيت پويا و متحول است و «نياز»، کليد درک اين پويايي است. در طول تاريخ، همواره نيازهاي تازه اي در زندگي انسان مطرح مي شود. اين نيازهاي تازه، اقدامات و افعال تازه اي مي طلبد و براي ارضاي اين نيازها شکل وضعيت اجتماعي انسان اجتناب ناپذير است. درک تغييرهاي متقابل نيازها و اوضاع و شرايط زندگي، راه را براي فهم چگونگي تحول ذات انسان باز مي کند؛ زيرا انسان نيازها و خواسته هايي دارد و اين نيازها، «بايد آفرين» مي باشند. هر بايد، معلول اقتضاي قواي فعال طبيعي و تکويني انسان مي باشد. بديهي است که هر گونه کار و فعاليت، مشروط به زنده بودن است. پس براي موجود زنده، کاري که بتواند به وسيله ي آن حيات خود را حفظ کند، بايد بر هر کار ديگري مقدم باشد؛ زيرا اگر افعالي که براي حفظ حيات انجام مي شود مقدم به ساير افعال نباشد، در اين صورت، ادامه ي کار مستلزم از دست دادن زندگي است. پس علم اخلاق بايد به اين واقعيت طبيعي ــ که خارج از حوزه ي اخلاق به دست آمده است ــ توجه کند که برخاسته از اصل حيات است. انسان برترين موجود زنده است، اما حيات او تابع اصول کلي زندگي مشترک بين موجودات زنده است. صيانت ذات، ابتدايي ترين اصل حيات است که حتي خيرخواهي و نوع دوستي بر آن متکي است؛ زيرا تا انسان خود موجود نباشد، نمي تواند نوع دوست باشد؛ اما صيانت ذات فقط از طريق ساير تمايلات ارضا مي شود. پس حفظ حيات، مشروط به ارضا تمايلات است.(33)
نيازها از شرايط وجودي انسان سرچشمه مي گيرند؛ سيطره ي نيازها بر زندگي انسان به قدري پيجيده و متنوع است که شايد نتوان زماني را فرض کرد که انسان در مدت کوتاهي از ارضاي کامل برخوردار باشد. با توجه به تشخيص عميق ترين نيازهاي آدمي از طريق برخي مطالعات روان شناسي، مي توان به قواعد اخلاقي رسيد. بنابراين، مي بايد قواعدي بر رفتار ما حاکم باشد که نيازهاي عميق ما را برآورده سازد؛ نمي توانيم قراردادهايي ببنديم که نيازهايي را که در روان شناسي تشخيص داده مي شوند، برآورده نکنند. براي مثال، نمي توانيم قرارداد کنيم قاعده ي مناسبت هاي جمعي بر پايه ي دروغ بنا شود؛ زيرا يکي از نيازهاي اساسي آدمي، نياز به احساس امنيت است و اين نياز با قرارداد مزبور برآورده نمي شود.

خلاصه ي نظريه
 

ــ انسان بخشي از طبيعت است که تنها قوانين حاکم بر جنبه ي زيستي او را مي توان شناخت.
ــ انسان به منزله ي يک موجود (طبيعي) مورد مطالعه قرار مي گيرد.
ــ پژوهش ها نشان مي دهد که انسان انباشته از نيازهاست.
ــ نياز، يک حس دروني است که داراي رتبه هاي متنوعي از نياز جسمي تا نيازهاي رواني مي باشد.
ــ نيازهاي اساسي با ترجيحات يا ساير حالات روان شناختي فرد تعيين نمي شوند.
ــ اگر فرد نياز اساسي به چيزي داشته باشد، آن گاه به منظور کسب و حفظ آن، براي خويشتن دليلي دارد.
ــ بايد قواعدي بر رفتار ما حاکم باشد که نيازهاي عميق ما را برآورده کند.
ــ با توجه به تشخيص عميق ترين نيازهاي آدمي، مي توان به قواعد اخلاقي رسيد.
ــ ذات انسان يک واقعيت متحول است و «نياز»، کليد درک اين پويايي است.
ــ افزون بر اينکه بقاي انسان مشروط به وجود نيازهاست، همين نيازها عامل اصلي در تعيين رفتار او هستند.
ــ اهميت و تقدم رفتارها، به ماهيت و نوع نياز برانگيزاننده ي رفتار بستگي دارد.
ــ نيازهاي طبيعي، براي اينکه ارضا شوند، «بايدهايي» را به وجود مي آورند.
ــ هر بايد، معلول اقتضاي قواي فعال طبيعي و تکويني انسان است.
ــ اين بايدها و حکم ها طبيعي و فطري اند. از اين روي، واجب الاجرا مي باشند.
ــ تمايل به خير خاص، خود مترتب يا مبتني بر وجود تمايلات بنيادي تر به غذا، شهرت، آميزش جنسي و غيره است. اگر هيچ يک از اين «شهوت هاي اوليه» در ما نباشد، خيري نخواهد بود تا به آن علاقه مند باشيم. بهرورزي ما ارضاي اين تمايلات است.
ــ «ارضاي نياز»، هدف نهايي هر گونه فعاليت و «محرک» بنيادي در هر فرد است.
ــ از آنجا که علوم جديد همان ظواهر و پديدارهاي قابل مطالعه را بررسي مي کند، نتيجه ي اين مطالعات، پايه ي اصلي علم اخلاق است.
ــ علم اخلاق بايد به اين واقعيت طبيعي که از خارج از حوزه ي اخلاق به دست آمده است توجه کند که برخاسته از اصل حيات است.

نکته هاي قابل تأمل
 

1.اشکال عمده اي که برخي بر اين نظريه وارد ساخته اند اين است که اين ديدگاه نمي تواند نافي نسبيت گرايي باشد. براي مثال، نياز همگاني به غذا، به جاي اينکه مستلزم اصول اخلاقي فراگيري باشد، مي تواند طيفي از اصول اخلاقي را پديدار سازد که هيچ کدام از مقبوليت فراشمولي برخوردار نيست. حتي اگر نيازهاي فراشمول، به نوعي ارزش هاي فراشمولي را پديدار سازد، ارزش هاي کلي و فراشمول هنجارهاي مطلق را اثبات نمي کند و آنچه نسبيت گرايي را رد مي کند، هنجارهاي اخلاقي مطلق است، نه توافق فراگيري درباره ي يک هنجار؛ براي نمونه، چه بسا جوامع يک هنجار اخلاقيِ مرتبط با يک نياز اساسي ــ مانند «غذا دادن به گرسنگان خوب است» ــ را پذيرفته باشند، ولي اين بر اساس توافق هاي هر جامعه اي مستقل از ديگري صورت پذيرفته باشد.
2.اشکال ديگر آن است که اين نظريه، راه حلي علمي براي تعيين نيازهاي واقعي و اساسي ارائه نمي کند.
3.هر ميل و نيازي بدين دليل که هست، ايجاب نمي کند که بايد اعمال گردد. آيا اعمال شهوت به هر اندازه که دل مي خواهد مجاز است؟ حس خودخواهي، جاه طلبي، رقيب ناپسندي و... بايد اعمال و اجرا گردند؟
4.بحث درباره ي اينکه کدام نيازطبيعي است، يک مسئله ي اساسي است. ملاک طبيعي بودن يک نياز چيست؟ چگونه مي توان نيازهاي واقعي را از نيازهاي کاذب جدا کرد؟ ابتدا خوبي چيزي پذيرفته مي شود و سپس طبيعي بودن آن مقبول مي افتد يا به عکس، همين که نيازي طبيعي شناخته شد، خوب است؟
5.گفته شد «بايدهايي» که از مقتضاي ارضاي نيازهاي طبيعي ما مايه مي گيرند، بايدها و حکم هايي طبيعي و فطري اند که به هيچ برهاني نياز ندارند. در اينجا با دو مشکل رو به رو هستيم: اول: حتي اگر فرض کنيم مقتضاي ارضاي طبيعي خود را به دست آورده باشيم، باز هم جاي اين پرسش هست که چرا بايد به اين مقتضا عمل کرد؟
دوم: از اين دشوارتر، مسئله ي يافتن احکام فطري است. واقعاً چگونه و بر اساس چه معياري مي توان گفت حکمي فطري هست يا نه؟ به ويژه آن گاه که بدانيم تحولات دائمي جهاني و رواني نيازهايي جديد و حتي کاذب مي سازد. تشخيص اينکه چه نيازي اساسي است و چه نيازي اساسي نيست و ارضاي کدام نيازها را بايد در نظر گرفت و کدام نيازها را نبايد ارضا کرد، کاري بسيار دشوار است.
6.بايد توجه داشت که هيچ گاه خود واقعيت خارجي نيست که نوع انتخاب را معين مي کند؛ انتخاب هاي اخلاقي ما ناظر به ساختمان طبيعي ما ودرباره ي آنها هستند، اما مستقيماً از آنها نشئت نمي گيرند و ريشه ي آنها در جاي ديگر است. هيچ گاه از طبيعت، به فضيلت راهي نيست. نمي توان از بودن چيزي به انتخاب آن پل زد، و به درستي گفته شده است که «بايد» را بر حسب هيچ واقعيت فيزيکي نمي توان تفسير کرد.
7.اگر شخصي تصميم گرفته باشد با خوردن سم به زندگي خود خاتمه دهد، آيا نياز به سم داشتن در اين شرايط، توجيه اخلاقي استفاده از سم را مي دهد؟
8.آيا افرادي که نيازهاي اساسي خود را ناديده مي گيرند، مانند آتش نشاني که خود را در آتش مي افکند تا حريقي را خاموش کند، رفتاري غيراخلاقي انجام داده است؟
9.اگر عمل به حکم طبيعي بودن نيازها را واجب بپنداريم، مي توانيم هر عملي را مجاز بشماريم. حال آنکه وجود نياز جنسي در زن و مرد (به منزله يک نياز طبيعي)، خود به خود معين نمي کند که اين نياز را فقط بايد از راه ازدواج ارضا کرد و لواط و زنا ناروا است.
10.با نگاهي دقيق و ژرف به مسئله، در مي يابيم که نظريه ي نيازها برگشت به همان نظريه ي سرشت انساني و طبيعت گرايي است؛ يعني سرشت انسان و يا طبيعت است که خوب و بد را مشخص مي کند. چون نيازهاوجود دارند، از آنها «بايد» درست مي شود.
11.به راستي اگر سرشت رواني ما به گونه اي است که تنها و تنها، نيازها مي توانند مرکز انگيزش ــ اعم از انگيزش اخلاقي يا غير آن ــ باشند. در اين صورت جايگاه اختيار کجاست؟

نتيجه گيري
 

انسان انباشته از نيازهايي است که بقاي زندگيش مشروط به ارضاي آنها است. اين نيازها در ايجاد رفتارها و روابط انساني نقش مهمي دارند به گونه اي که بدون توجه به آنها، نمي توان احکام اخلاقي صادر کرد. با وجود اين، نيازها مبين همه رفتارهاي انسان نبوده و يگانه عامل انگيزش رفتار محسوب نمي شوند؛ زيرا نياز نوعي نداشتن و کمبود است. آنچه مي تواند عامل فعاليت انسان بوده و نيروي انگيزش داشته باشد احساس نياز است. وقتي انسان چيزي را در خود احساس نياز کرد و دانست که داشتن آن در بقاي او نقش دارد يا نوعي ارزش محسوب مي شود، در جهت نيل به آن تلاش مي کند. بنابراين در مورد اينکه نيازها و اميال غريزي، موجب و موجد احکام اخلاقي اند، توجه به دشواري هايي که اين ديدگاه ايجاد مي کند کافي است تا تجديد نظر در آن را روا دارد.

پي‌نوشت‌ها:
 

1.محمد علي شمالي، «پايه هاي اخلاق»، معرفت فلسفي، ش 17، ص 219.
2.هولز رابرت ال، مباني فلسفه اخلاق، ترجمه ي مسعود عليا، ص 26.
3.جان مارشال ريو، انگيزش و هيجان، ترجمه ي يحيي سيدمحمدي، ص 30.
4.همان، ص 32.
5.سيد علي علوي، توفيق طلبي در تمدن ايران اسلامي، ص 18.
6.محمد پارسا، بنيادهاي روانشناسي، ص 218.
7.drive
8.woodworth
9.Kannan
10.Homeostasis
11.سيد علي علوي، توفيق طلبي در تمدن ايران اسلامي، ص 21.
12.محمد پارسا، بنيادهاي روانشناسي،ص 219.
13.Need
14.Motive
15.Want
16.Desir
17.H.A.MURRAY
18.گروهي از اساتيد، مقاله هايي درباره مباني رفتار سازماني، ص 58.
19.براندن ناتانيل، روان شناسي عزت نفس، ترجمه ي مهدي قراچه داغي، ص 41.
20.MaslowـAbraham
21.Clyton Alderfer
22.Existencc
23.Relatedeness
24.Growths
25.Henry Murray
26.محمد صادق شجاعي، «نظريه نيازهاي معنوي از ديدگاه اسلام»، مطالعات اسلام و روانشناسي، ش 1، ص 91.
27.Erich Fromm
28.دو آن شولتز، روان شناسي کمال، ترجمه ي گيتي خوشدل، ص 81.
29.مرتضي مطهري، مجموعه آثار، ص 184.
30.Phillip Riph
31.Psychological Man
32.عبدالکريم سروش، دانش و ارزش، ص 240ــ 239.
33.منوچهر صانعي دره بيدي، فلسفه اخلاق و مباني رفتار، ص 334.
 

منابع:
ــ پارسا، محمد، بنيادهاي روانشناسي، تهران، سخن، 1378.
ــ رابرت ال، هولز، مباني فلسفه اخلاق، ترجمه ي مسعود عليا، محل نشر تهران، ققنوس، چ سوم، 1385.
ــ سروش، عبدالکريم، دانش و ارزش، تهران، بي نا، 1362.
ــ شجاعي، محمدصادق، «نظريه نيازهاي معنوي در اسلام»، مطالعات اسلام و روانشناسي، ش 1، 1386، ص 117 ــ 87.
ــ شمالي، محمدعلي، «پايه هاي اخلاق»، معرفت فلسفي، ش 17، پاييز 1386، ص 219 ــ 262.
ــ شولتز، دو آن، روان شناسي کمال، ترجمه ي گيتي خوشدل، تهران، نشر نو، چ پنجم، 1367.
ــ علوي، سيدعليب، توفيق طلبي در تمدن ايران اسلامي، تهران، سمت، 1385.
ــ صانعي دره بيدي، منوچهر، فلسفه اخلاق و مباني رفتار، تهران، سروش، 1377.
ــ مارشال ريو، جان، انگيزش و هيجان، ترجمه ي يحيي سيد محمدي، تهران، ويرايش، چ چهارم، 1381.
ــ مطهري، مرتضي، مجموعه آثار، (اسم کتاب ختم نبوت) تهران، صدرا، 1382، ج 3.
ــ گروهي از اساتيد، مقاله هايي درباره مباني رفتار سازماني، تهران، مرکز آموزش مديريت دولتي، 1370.
ــ ناتانيل، براندن، روان شناسي عزت نفس، ترجمه ي مهدي قراچه داغي، تهران، نخستين، 1380.
م معرفت اخلاقي (1)